جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند و دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند. اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد.
جهانگرد پرسید: لوازم منزلتان کجاست؟...
زاهد گفت: مال تو کجاست؟
جهانگرد گفت:من اینجا مسافرم.
زاهد گفت: من هم.
besiar ziba!
faghat mishe goft afariiiin:)
اگه هممون این طور فکر میکردیم چه خوب بود.
ما مسافریم و به امید خدا این مسافرت را در جهاد همراه با سید خراسانی و به رهبری حضرت مهدی(ع) به پایان میرسانیم
عالی
با سلام خدمت مدیر محترم سایت داستانک.
اول از سایت خوبتون متشکرم
من ناشری هستم که در حال جمع آوری داستان های کوتاه پندآموز ام که به سایت شما برخوردم و داستان های سایت خیلی قشنگ بود.
میخواستم ازتون اجازه بگیرم که داستان هاتون رو یه کتاب کنم و سایت شما رو تو منبع و مقدمه بیارم.
حال اگر راضی هستید جوابش رو به من بدهید.
یا حق
kheyli ziba bood
من هم ...
سلام خیلی عالی بود و آموزنده.
نایس
شیرین بود راسی اون عکس پایین خودتی؟؟
خیلی باحالی!!!!!!!!1
پندآموزه.مرسی
با اجازه بعضی از داستان هاتو کپی کردم
جون خودتون بگید این داستان یا نه به نظر من که خرم نیست
زیبا بود .
سلام.موضوع داستان عالی.جملات ساده وکوتاه وروان است وهمین عبارتهای کوتاه بسیار نغز وپر معنی است .قلم توانایی دارید. موفق باشید.
خیلی زیبا بود لذت بردم...
باسلام
بسیارپرمعنی بود.موفق باشی
سلام وبتون عالیه .........یه چند تا از داستان ها رو خوندم ودیدم کاملا تغییر کرد .......اگه دوس داشتین به نوشته های منم سر بزنین ..........ممنون
ma hamamun mosaferiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiim
kotah ziba va amuzande
جالب بود
هممون مسافریم
جالب بود دمت جوش
کاش همه همینگونه باشند