درویشی در کوهساری دور از مردم زندگی میکرد و در آن خلوت به ذکر خدا و نیایش مشغول بود. در آن کوهستان، درختان سیب و گلابی و انار بسیار بود و درویش فقط میوه میخورد. روزی با خدا عهد کرد که هرگز از درخت میوه نچیند و فقط از میوههایی بخورد که باد از درخت بر زمین میریزد. درویش مدتی به پیمان خود وفادار بود، تا اینکه امر الهی، امتحان سختی برای او پیش آورد. تا پنج روز، هیچ میوهای از درخت نیفتاد. درویش بسیار گرسنه و ناتوان شد، و بالاخره گرسنگی بر او غالب شد. عهد و پیمان خود را شکست و از درخت گلابی چید و خورد. خداوند به سزای این پیمان شکنی او را به بلای سختی گرفتار کرد.
قصه از این قرار بود که روزی حدود بیست نفر دزد به کوهستان نزدیک درویش آمده بودند و اموال دزدی را میان خود تقسیم میکردند. یکی از جاسوسان حکومت آنها را دید و به داروغه خبر داد. ناگهان ماموران دولتی رسیدند و دزدان را دستگیر کردند و درویش را هم جزو دزدان پنداشتند و او را دستگیر کردند. بلافاصله، دادگاه تشکیل شد و طبق حکم دادگاه یک دست و یک پای دزدان را قطع کردند. وقتی نوبت به درویش رسید ابتدا دست او را قطع کردند و همینکه خواستند پایش را ببرند، یکی از ماموران بلند مرتبه از راه رسید و درویش را شناخت و بر سر مامور اجرای حکم فریاد زد و گفت: ای سگ صفت! این مرد از درویشان حق است چرا دستش را بریدی؟
خبر
به داروغه رسید، پا برهنه پیش شیخ آمد و گریه کرد و از او پوزش و معذرت بسیار
خواست.اما درویش با خوشرویی و مهربانی گفت : این سزای پیمان شکنی من بود من حرمت
ایمان به خدا را شکستم و خدا مرا مجازات کرد.
از آن پس در میان مردم با لقب درویش دست بریده معروف بود. او همچنان
در خلوت و تنهایی و به دور از غوغای خلق در کلبهای بیرون شهر به عبادت و راز و
نیاز با خدا مشغول بود. روزی یکی از آشنایان سر زده، نزد او آمد و دید که درویش با
دو دست زنبیل میبافد. درویش ناراحت شد و به دوست خود گفت چرا بی خبر پیش من آمدی؟
مرد گفت: از شدت مهر و اشتیاق تاب دوری شما را نداشتم. شیخ تبسم کرد و گفت: ترا به خدا سوگند میدهم
تا زمان مرگ من، این راز را با هیچکس نگویی.
اما رفته رفته راز کرامت درویش فاش شد و همه مردم از این راز با خبر شدند. روزی درویش در خلوت با خدا گفت: خدایا چرا راز کرامت مرا بر خلق فاش کردی؟ خداوند فرمود: زیرا مردم نسبت به تو گمان بد داشتند و میگفتند او ریاکار و دزد بود و خدا او را رسوا کرد. راز کرامت تو را بر آنان فاش کردم تا بدگمانی آنها بر طرف شود و به مقام والای تو پی ببرند.
دوست عزیزم سلام...
خوشحال میشم دقایقی را مهمون من باشی..
اینم برات گذاشتم هروخت میخاستی بیای
آپم´´´´´´´´´´´,;****,´´´´
´´´´´´´´´´´´,*¨¨,"¨¨*,´´´
´´´´´´´´´´´,**¨¨¨@";";;-…
´´´´´´´´´-,¨**¨¨¨¨")""-""""
´´´´´´´´//,***¨¨¨¨*
´´´´´´´(,(**/*"¨""¨¨*
´´´´´´((,*/*;);*)¨¨¨¨*
´´´´´((,**)*/**/¨¨¨"¨*
´´´´,(,****.:)*¨¨¨¨¨¨*
´´´((,*****)¨¨¨¨¨¨¨*
´´,(,***/*)¨*¨¨¨¨,¨*
´´,***/*)¨*¨¨,¨*
´)*/*)*)*¨¨*
/**)**¨¨"\\)\\)
*/*¨¨¨¨,...)!))!).....,(
",¨¨¨¨_)--"--"------/_.
این پرنده اومده شمارو به وبلاگم دعوت کنه!
آپم
آپم
آپم
محمد جانبلاغی
یه پیشنهاد عالی
با سلام، دوست گرامی، خیلی وبلاگ جالبی داری با توجه به پیشرفت اینترنت در جامعه امروزی شما می تونید به راحتی و با کمترین هزینه صاحب وب سایت شوید فقط با سالیانه 5000 تومان یه هاست بخرید و با یک پنل فارسی رایگان مانند وبلاگ ولی اینبار مطالبتون را در وب سایت عرضه کنید. خوشحال می شیم باهم همکاری کنیم.
ShetabHost.net
اگه سوالی هم داشتی با من تماس بگیر 09145311131
vagan dastanake ziba,jaleb va tekan dahandei bud...
با سلام..وب سایت زیبایی دارین..مایل به تبادل لینک هستید؟
سلام ودرود
واقعا وبلاگتون عالیه..داستانها بی نظیر هستند.
سلام علیکم ورحمة الله وبرکات
سایتت اوروغی وزشت است
سلام
واقعا وبلاگ خوبی داری
وبلاگ خوبی داری یک سر به وبلاگ من هم بزن www.barghikia.blogfa.com
لطف خدا هیچ وقت با انسان گناه کار چنین نمی کنه اونم کسی که از روی اجبار باشه
از طرفی حرام کردن نعمات پسندیده و حلال خدا گناه بزرگیه
عالی بود
سلام خیلی جالب بود مرسی
سلام خستنه باشید از این همه داستان
داش یه خواسته ای داشتم میشه به سایت من سر بزنی شاید کوچیک باشه ولی به تازه گی ساختم
abbasb94.blogfa.com
سلام
کاشپایین هر داستان اسم نویسنده اصلی یا حداقل منبع رو مینوشتید