یک زن عزادار برای تسلیت گویی به مرد کشاورز نزدیک میشد، مرد گوش میداد و بنشانه تصدیق سر خود را بالا و پایین میکرد، اما هنگامی که یک مرد عزادار به او نزدیک میشد، او بعد از یک دقیقه گوش کردن سر خود را بنشانه مخالفت تکان میداد.
پس از مراسم تدفین، کشیش از کشاورز قضیه را پرسید.
کشاورز گفت:
خوب، این زنان می آمدند چیز خوبی در مورد همسر من میگفتند، که چقدر خوب بود، یا چه قدر خوشگل یا خوش لباس بود، بنابراین من هم تصدیق میکردم.
کشیش پرسید، پس مردها چه میگفتند؟
کشاورز گفت:
آنها می خواستند بدانند که آیا قاطر را حاضرم بفروشم یا نه
سلام این داستانتون هم مثل بقیه جالب بود اما خدا وکیلی خیلی از خانم ها اینجوری نیستن
داستان جالبی بود
نویسنده داستان کی بود ؟؟
manam mikham on khara ro bekhram.
بابا دمت گرم ... من اولین بار که میام به سایتت ...بعد چند سال هنوز داستانهای زیبا مینویسی .... بازم دمت گرررررررم
Mc az dastan hay jaleb shoma azizan
حالا قاطرتو میفروشی
درود بر شما
سایت خوبی دارید ومن خیلی استفاده کردم
شاهو صالحى(نقال)
سلام. با افتخار لینک شدین...
سلام خسته نباشید
من یه داستان کوتاهی میخواستم
مناسب برای ساخت فیلم کوتاه که اگه مال خودتون باشه به اسم شمارو تو تیتراژ مینویسم فقط منو خبر کنین منبعش معتبر باشه مرسی
داستان های قشنگی می نویسی ولی متاسفانهچند مدت شده که پست هات خیلی خیلی دیر به دیر شدن. لطفا مانند قبل زود به زود پست بذار
چقدر نامردید
وب شما رو تو پیوند روزانه ام ثبت کردم اگه مخالفی دستور برداشتنش رو بده.
وبگو ایا میتونم داستانکهای خوبت رو تو وب خودم کپی بزارم یا نه...
ای کاش همه ى مردها از این قاطرها داشتن
سلام داستان بی معنی و مسخره ای بود. همه خانوم ها اینطور نیستند. زمونه عوض شده حالا مرد سالاری و زن سالاری معنی نداره.
گاهی به من هم میگن غر میزنم.اما اون چیزی که شما اسمش گذاشتید غر زدن احساس بد ماست.فقط بیان یه حس.اینطور قضاوت نکنید.
سایتتون دیر بالا میاد خیلی دیر
داستان جالبی بود ، همچنین خیلی سایت زیبایی دارید....خسته نباشید!!!!
چه جالب!بیچاره زنا که همشون بد نام شدن...فدات!
سلام بیار جالب بود درود برشما درکل تمامی این داستانها خواندنی بود متشکرم از لطفتون
kheli khoooob bod .mrc
سلام
خ خ خ خ خ با وبلاگتون حال کردم
خدا قوت
یا علی