همگی به صف ایستاده بودند تا از آنها پرسیده شود ؛ نوبت به او رسید : "دوست داری روی زمین چه کاره باشی؟" گفت: می خواهم به دیگران یاد بدهم، پس پذیرفته شد! چشمانش رابست، دید به شکل درختی در یک جنگل بزرگ درآمده است. باخودگفت : حتما اشتباهی رخ داده است! من که این را نخواسته بودم؟!....
سالها گذشت تا اینکه روزی داغ تبر را روی کمر خود احساس کرد ، با خود گفت : این چنین عمر من به پایان رسید و من بهره ی خود را از زندگی نگرفتم! با فریادی غم بار سقوط کرد و با صدایی غریب که از روی تنش بلند میشد به هوش آمد!
حالا تخته سیاهی بر دیوار کلاس شده بود!
من که از این داستانایی که برای آدم های ساده لویحی مثل من ساخته میشه دیگه خسته شدم یه روز یه بابایی که خدا میدونه چندین میلیاد شاید به دلار ثروت داره بهم گفت تو زندگی مهمترین چیز پول . دلم میخواست بهش بگم نیست ولی شما هم میدونید اگه می گفتم. هم به اون دروغ میگفتم هم به خودم
چرا اینطور فکر می کنی سعید؟!
اولین این داستان ها با هدف خاصی و برای کس خاصی ساخته نمی شه!
حتی هدف نصحیت گویی و آموزندگی هم توش نیست.
فقط برای اینه که شما بخونید لذت ببرید همین، به همین سادگی، پس لازم نیست چیزی رو پیچیده کنیم، در ضمن یکی از ویژگی های آدم های موفق اینه که لذت می برند از خیلی چیزها
سلام آقا حمید
وبلاگ خیلی قشنگ و آموزنده ای دارید
چند ماهی میشه که مشتریشم!!!!
کم سعادت بودم پیام نذاشتم......
من تو چند جا که داستانکای شما رو نقل کردم منبعشو گفتم اما تو چند جا هم یادم نبوده که بگم راضی باشید لطفا
.................................
تازه ی نکته دیگه که ما غیر از لذت بردن از داستانای شما، خیلی چیزا یاد میگیریم
ممنون، من بارها گفتم که شما دوستانی که این داستان ها را بدون منبع یا با منبع منتشر می کنید من رو خوشحال می کنید، هدف اصلی سایت داستانک همینه آدم های بیشتری از داستان ها رو بخونن
در ضمن سپاس از لطف تون
عالی بود
خوب بود.احساس لذت به منم دست داد.
خوب بود.خوشحل میشم به وبلاک منم بیاین و نظرهاتون بگینhttp://khatetalaii.blogfa.com/ممنون
سلام جالب بود.
کسوشعرای قشنگی نوشتی مرسی
خیلی جالب بودن میتونم تو وبلاگم ازشون استفاده کنم؟
واقعا جالب بود.
سلام دوست عزیز ، واقعا داستانای جالبی داری من هرروز بهت سر میزنم و گاهی اگه ایرادی نداشته باشه از داستانات تو وبلاگم استفادهمیکنم .
به نویسندگان این نوشته ها:
اولا با احساس و شعور مردم بازی نکنید.
دوم لطفا قبل از قراردادن داستانک در بلاگتون اون رو به دقت مطالعه کنید. و برای دقایقی روش فکر کنید.
آخه انسان... آخه باشعور... آخه ... چی بگم بهتون. آخه کدوم تخته سیاه بدون معلم درس به دانش آموزا یاد داده؟
آخه ارزش اخلاقی این داستان چیه؟
شما با این داستان مزخرف ارزش کار معلم و استاد و پیامبر و امام و پایین آوردی به خاطر یه تخته سیاه...
از چی بگم...
نیازی نیست به پیام من جواب بدی من دیگه به این سایت نمیام...
باتشکر
مهرداد جان! این که خیلی زیباست و نشان از فداکاری معلمان و اساتید هست. اگر نیست شما توضیح بدین من این داستانک رو حذف می کنم.
خوبه
سلام حمید جان
از این داستانت خیلی لذت بردم و ممنونم ازت به خاطر تمام زحماتت
سلام
چند تا از داستاناتون رو خیلی اتفاقی خوندم و لذت بردم .
با اجازتون واسه چند تا از دوستام هم میفرستم . ممنون
سلام حمید عزیز !
از این داستانک بسیار لذت بردم . داستانک های شما حس خیلی خوبی به من میدهد .
شما اصلا به حرف آدم های بی فرهنگی که از شما انتقاد می کنند توجه نکن .
اگه تونستی جوابمو بده :)
اصلا جالب نبود بی معنی و مفهوم درستی نداشت اصلا خوشم نیومد ..
با عرض سلام بسیار زیبا ودل انگیز بود متشکرم
فوق العاده زیبااااااااااااااااااااااااااااااااااا .
بسیار زیبا بود . ولی عبرتی که از این داستان ها می گیریم و به ان عمل می کنیم ده برابر زیبا تر است
سلام چون درخت مثل ادم هست هرچقدرسختی بکشه بازم نفس میکشه خاطراتی روی درخت حک میشه وادم هادردلشو حک میشه وهیچ وقت نمیره مثل انسانهانفس کشیدن دوس داره مثل انسانهاعاشق میشه یه فرق داره انسانهاعاشق کسی میشن ولی درخت عاشق طبیعت هست ومیمونه