داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

روش شناخت شیطان!

روزی روزگاری شیطان به فکر سفر افتاد. با خود عهد کرد تازمانی که
 انسانی نیابد که بتواند او را به حیرت وا دارد، از این سفر بر نگردد. نیم
دو جین روح را در خورجین ریخت. نان جویی بر داشت و به راه افتاد.
 رفت و رفت و رفت. هزاران فرسنگ راه رفت تا اینکه تردید در دلش
جوانه بست که شاید تصمیم غلطی گرفته باشد.
در هیچ کدام از جاده های دنیا به هیچ بنده ای که ....

توجه او را جلب
کند ویا حتی کنجکاوی او را بر انگیزد، بر نخورد. دیگر داشت خسته
می شد. تصمیم گرفت به مکان مقدسی سر بزند؛ ولی حتی آنجا هم،
که همیشه مبارزه ای ریشه دار از زمانهای دور، علیه او جریان
داشت، هیچ چیز نتوانست حیرت زده اش کند. دلسرد و نا امید و
افسرده در سایه درختی  ایستاده بود که رهگذری گرما زده با
 کیفی بر دوش کنا او ایستاد. کمی که استراحت کرد خواست به
 رفتنش ادامه دهد. مرد قبل از اینکه به راه خود ادامه دهد، به او
گفت:"تو شیطان هستی!"
ابلیس حیرت زده پرسید:"از کجا فهمیدی؟!"
" از روی تجربه ام گفتم. ببین من فروشنده دوره گردم. خیلی سفر
می کنم و مردم را خوب می شناسم . در نتیجه در همین ده دقیقه
ای که اینجا هستیم، تو را شنا ختم. چون:
مثل کنه به من نچسبیدی، پس مزاحم یا گدا نیستی !
از آب و هوا شکایت نکردی، پس احمق نیستی !
به من حمله نکردی، پس راهزن نیستی !
به من حتی سلام نکردی، پس شخص محترمی نیستی !
از من نپرسیدی داخل کیفم چه دارم، پس فضول هم نیستی !
حالا که نه مزاحمی، نه احمق، نه راهزن، نه محترم، نه فضول پس
آدمیزاد نیستی ! هیچ کس نیستی ! پس خود شیطانی !"
شیطان با شنیدن این حرفها کلاه ازسر برداشت و کله اش را خاراند.
مرد با دست به پاها یش زد و گفت:"خوبه! تازه، شاخ هم که داری!"

نظرات 11 + ارسال نظر
هستی پنج‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:30 ق.ظ

خیلی جالب بود! شیطون هم کم آورده پیش این به ظاهر اشرف مخلوقات!!

Girl پنج‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:59 ق.ظ http://konjedenj.mihanblog.com

سلام آقا حمید. وقتی اومدم و آپ نمی کردید و بهتون گفتم چقدر داستانکاتون به دردم می خورن و چقدر کمکم کردن ، فکر نمی کردم روزی برسه که کتاب چاپ کنین. خوشحالم از سرزندگی وبتون.شما ما رو فراموش کردین . اما ما نه.چون بازم به وبتون سر می زنیم.اسممون تغییر کرده اما شخصیتمون نه !

اناهیتا پنج‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:02 ب.ظ http://presentofgod.blogfa.com

چه جالب!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

رها پنج‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:22 ب.ظ

ممنون

حمید جمعه 28 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:56 ب.ظ

ایول

موج شنبه 29 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:41 ق.ظ

بر خلاف دوستان دیگر من فکر می کنم که این داستان در حد داستانک نبود. بعضی وقتها ناامیدمون می کنی رفیق

دختر باران دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 01:21 ب.ظ http://2khtarebaaran.blogfa.com

سلام
ممنون
جالب بود
گاهی فکر می کنم شیطان از خیلی از ماها بهتره و دست تقدیر اونو به اینجا کشونده
یاد این شعر افتادم:
در دام من نهاد نهان دام مکر خویش
آدم میان حلقه آن دام دانه بود
می خواست تا نشانه لعنت کند مرا
کرد آنچه خواستُ آدم خاکی بهانه بود

بینا شنبه 6 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:42 ق.ظ http://gooshechashm.blogspot.com

وای واقعاً زیبا بود.

حسین یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:06 ق.ظ

به این طرز نگاه دوره گرد افسوس می خورم
البته این کسایی که فقط تجربه خودشون رو میبینن و به اون الکی ایمان دارن کم نیستن

mina شنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 04:41 ق.ظ

jedan adamaro un tor ke doregard goft mishe shenakht?!!!! be nazaram ye kam ajib bood

علیرضا سه‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 12:22 ب.ظ

جالبه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد