داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده

برای دریافت دو وعده داستانک(صبح و عصر) در روز به dastanak.com@gmai.com یک ایمیل بزنید.

گرگ و پیرزن

گرگ گرسنه‌ای برای تهیة غذا به شکار رفت. در کلبه‌ای در حاشیة دهکده پسر کوچکی داشت گریه می‌کرد و گرگ صدای پیرزنی را شنید که داشت به او می‌گفت: «اگر دست از گریه و زاری برنداری تو را به گرگ می‌دهم.»

گرگ از آن‌جا رفت و....

نشست و منتظر ماند تا پسر کوچولو را به او بدهند. شب فرا رسید و او هنوز انتظار می‌کشید. ناگهان صدای پیرزن را شنید که می‌گوید: «کوچولو گریه نکن، من تو را به گرگ نمی‌دهم. بگذار همین که گرگ پیر بیاید او را می‌کشیم.»

گرگ با خود گفت: «انگار این‌جا آدم‌هایی پیدا می‌شوند که چیزی می‌گویند اما کار دیگری می‌کنند.»
و بلند شد و روستا را ترک گفت.

نظرات 5 + ارسال نظر
علی اس اچ سه‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:41 ب.ظ http://aliish.mihanblog.com/

ممنون

هستی سه‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:52 ب.ظ

عجب!

میلاد امیری چهارشنبه 14 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:02 ق.ظ http://javane-azad.blogfa.com

سلام خیلی خوبه یک درخوایتی از شما دارم وبلاگ ما تازه راه اندازی شده ما یک گروه ازاد اندیش هستیم لینکی از وبلاک ما را در سایت خود قرار دهید به وبلاگ ما هم سر بزنید و نظر بدهید با تشکر

رها جمعه 30 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:17 ب.ظ

o.k

nafas پنج‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:21 ب.ظ

اخ................ حرف دل منو زدی! با تشکر.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد