- « آقا ! وجود پاک مرا چند می خری؟»
- « به به! چه چشم ناز و قشنگی! چه دختری!
چرخی بزن ، ببینمت آیا مناسبی
یا نه شبیه کولی دیروز، لاغری !
اسمت چه بود؟ اهل کجایی؟ ندیدمت! ...»....
دختر، هراس، دلهره: «ها ؟ چی؟ بله! ... پری!
اهل حدود چند خیابان عقب ترم »
- «نزدیک نانوایی سنگک ؟» - « نه ! بربری »
چیزی به مرگ دامن پاکش نمانده بود
زیر نگاه هرزه ی یک مرد مشتری
- « کمتر حساب کن» ... وَ موبایلش : « الو! بله !»
- «امشب بیا به خانه ی آقای اکبری»
- « زن هم مصیبت است! بله! چشم! آمدم !
هی گفت مادرم که چرا زن نمی بری!»
از خیر او گذشت و فقط گفت: «حیف شد!
امشب برو سراغ خریدار دیگری»
دختر به فکر نان شبش بود و داد زد :
«حتی مرا به قیمت کمتر نمی خری ؟
مهدیه حسینیان رستمی
راست گفته اند: هرزه نصیب هرزه و پاک از آن پاک
.........
بله.....................
سلام . مطالب وبلاگتون بسیار جالب بود. اروزی موفقیت دارم برای شما
عجب!
گناه این دختر به اندازه همون آقاست اگه بیشتر نباشه
به این صراحت حکم دادن ....؟ جای سوال دارد
بی معرفت ترین موجود زنده ای که تا حالا دیدم خودتی. حدوده یک ساله که لینکت رو گذاشتم و بیش از 1000 نفر از لینک من وارد وبلاگت شده. ولی یک بار هم نیومدی نظر بدی. چه برسه به اینکه...
ببخشید واقعا مشغله کاری من زیاده، من شرمنده ام، لینک شما در لینک های داستانک قرار گرفت
سلام من از داستان ها برا وبلاگم استفاده میکنم اشکالی که نداره
نه مشکلی نیست خیلی هم خوبه
فرقش اینه که اون برای پول(حالا این واسه خودش بیشتر موقع ها برا بچه هاشون) این کارو کرده و به کسی خیانت نمی کنه و عذاب وجدان داره و بچس و لابد راهی نداره و هیچ هوسی درگیرش نیست ولی اون آقا فقط واسه هوسش می خواست. در حالی که زن هم داره. خوشم میاد مردا خودشونو خیلی بی گناه می دونن.
زیبا بود و دردناک
اگه دوست داری تبادل لینک کنیم خوشحال می شم
منو با نام ( متن های خواندنی حرفهای ماندنی ) لینک کن و به من خبر بده
www.koche2.blogfa.com
چقدر ...
خیلی مطالبتون جالبه. موفق باشید.
از این مطلب گدشتن سخت بود ...
در این داستان مضمونی ست شیوا و دلنشین که همه ی اهل معرفت بر آن تا کید دارند و آن این است :
ارزش هر کس به وجود اوست نه ظاهرش .
خودتون تو یکی از این داستان ها نوشتین که حداقل این آدم تنشو می فروشه، مثل آشغال هایی نیس که وجود و وجدان و باورهای زندگی شون رو می فروشن. در جواب به مرتضی، بی ادبی نباشه اگه خودمون هم تو بدبختی بزرگ می شدیم از این هرزه ها بهتر نمی شدیم.
ببخشید اما این داستانکتون مسخره بود
به نظر من هم مسخره بود چون بجای تن فورشی بهتر است زنده ګی اش را با مرګ بفروشد به قمت ګران تری
چی بگم والا. کتاب شازده حمام رو بخونید. خاطرات یک استاد دانشگاه از به اصطلاح دارالعباده (یزد) سالهای 30 و 40 . پر است از این داستانک ها.
مخم سوت کشید.....یعنی هیچ راه دیگه ای واسه پول در اوردن نیست؟
فکرکنم سکوت بهترین راهه
همه چیزروشنه حرفی واسه گفتن نمیمونه
چی بگم اما حق با دختر نیست من بودم گدایی میکردم
یه سوال چرا دختر میخواست وجود پاکشو بفروشه یا بهعبارت دیگه چی میخواست بفروشه
من از این فروختن 2 چیز به ذهنم میاد که هر دو شاید به نوعی خوب نباشن.
خواهشا جواب بدین
منظور از دامن پاک چیه که میخواست بفروشه؟
یعنی اصلا چی رو مسخواست بفروشه؟
لطفا جواب بدین تا از داستانک نتیجه بگیریم
ممنون. زیبا و دلخراش. مثل هر روز زندگی.
سلم.واقعا وبتون قشنگه.خسته نباشید.
من واقعا با خوندن این داستان تحت تاثیر قرار گرفتم.واقعا که چه دنیایی
این داستانکت سخیف بود