هر دوی ما را زندانی خواهند کرد و دیگه بدتر از این نمیشه! نه خانوم، نـــه! شما حق ندارید سیانور داشته باشید و حداقل من به شما سیانور نخواهم داد.
بعد از این حرف خانمه دستش رو میبره داخل کیفش و از اون یه عکس میآره بیرون... عکسی که در اون شوهرش و زن داروسازه توی یه رستوران داشتند شام میخوردند. داروسازه به عکسه نگاه می کنه و میگه: چرا به من نگفته بودید که نسخه دارید؟!
نتیجهی اخلاقی: وقتی به داروخانه میروید، اول نسخهی خود را نشان بدهید!
سلام وب زیبا و داستان هاتون رو خیلی دوست دارم من مدت زیادی است شما رو لینک کردم اگه دوست داشتید اون طرفها هم بیایید خوشحال می شیم
باید بدونیم که ازدواج یه قرارداده و عشقه که اصله. اگه زنم به من خیانت کرد که کرده و کاری از دستم ساخته نیس. دیگه زن من نیس. ولی خوب حق کشتنشو به خودم نمیدم. این داستانکو دوس ندارم. چون عرف مزخرف ناموس پرستی رو ترویج می ده...
هرچی بگیم کمشه
باید از لوزه آویزونش میکرده :D
خیلی مسخزه بود .اکثر داستانا آموزنده بود این یکی دقیقا آدما رو تشویق به جنون میکنه! طنز بود یا داستانه آموزنده؟