مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: یک فنجان قهوه برای من بیاورید. صدایی از آن طرف پاسخ داد: شماره داخلی را اشتباه گرفته ای
می دانی تو با کی داری حرف می زنی ؟ کارمند تازه وارد گفت: نه صدای آن طرف گفت: من مدیر اجرایی شرکت هستم، احمق مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: و تو میدانی با کی حرف میزنی بیچاره. مدیر اجرایی گفت: نه کارمند تازه وارد گفت: خوبه و سریع گوشی را گذاشت
وحید
یکشنبه 15 فروردینماه سال 1389 ساعت 05:06 ب.ظ
داستان های جالبی نوشتید
کوروش ه
یکشنبه 11 آبانماه سال 1393 ساعت 01:07 ب.ظ
دوران سربازی یه چنین اتفاقی برای هم خدمتی های ما افتاد.
فرمانده پادگان زنگ می زنه به دژبانی . دژبانی که تازه به
پادگان اومده بود ،گوشی تلفن و بر میداره.فرمانده میگه
سریع یه دژبان بیاد بالا.دژبان تازه کار میگه شما..؟
(اسم فرمانده پادگان مان پرچم بود ) .
میگه پرچم هستم.سرباز بنده خدا فکر میکنه ،سربازهای
قدیمی سربه سرش میذارن،میگه اگه شما پرچمید
من میله پرچمم.
داستان های جالبی نوشتید
دوران سربازی یه چنین اتفاقی برای هم خدمتی های ما افتاد.
فرمانده پادگان زنگ می زنه به دژبانی . دژبانی که تازه به
پادگان اومده بود ،گوشی تلفن و بر میداره.فرمانده میگه
سریع یه دژبان بیاد بالا.دژبان تازه کار میگه شما..؟
(اسم فرمانده پادگان مان پرچم بود ) .
میگه پرچم هستم.سرباز بنده خدا فکر میکنه ،سربازهای
قدیمی سربه سرش میذارن،میگه اگه شما پرچمید
من میله پرچمم.
dastane jaebi bod koroosh jan
مگه مدیره نمی تونسته شمارشو ببینه و بره سراغش؟